پدر فرھنگنویسی کُردی و تلاشی فراتر از عمر – عبداللە صمدی

در شھر کوچک مھاباد سال 1905 کە ھر خبری بە سرعت در شھر میپیچید و در مدت کوتاھی بە گوش ھمگان میرسید، ناگاە شایع شد کە حسین پسر دوازدە سالۀ سید عبداللطیف چند روزی است ناپدید شدە و ھیچکس از وی خبری ندارد. روزھا و ھفتەھای نگرانی کمکم بە ماەھا و سالھا پیوستند و گمشدە را کوچکترین خبری نبود.
حسین حُزنی روز یازدھم مھرماە سال 1272 خورشیدی مطابق با سوم اکتبر 1893 در شھر مھاباد دیدە بە جھان گشودە بود[1]. خانوادۀ وی از جایگاە اجتماعی مناسب و احترام ویژە برخوردار بودند. بە دنبال ناپدید شدن ناگھانی حسین، سیزدە سال بعد در یکی از روزھای سال 1918، زمانیکە جنگ جھانی اول با ھمە مشکلات و مصائب خود داشت بە پایان میرسید، در حالیکە علاوە بر دیگران، حتی افراد خانوادە نیز کمکم از حزنی قطع امید کردە بودند، ناگاە نامەای از وی رسید و ھمگان را در بھت و حیرت فرو برد. این نامە از استانبول بە آدرس «محکمۀ قاضی» خطاب بە قاضی علی، حاکم شرع و فرد سرشناس منطقە، نوشتە شدە بود و حاوی خبر سلامتی خود و اطلاع از چگونگی وضعیت خانوادە بود. باز در اواخر ھمان سال در نامەای دیگر، کە اینبار از «حَلَب» ارسال شدە بود، از پدر درخواست کرد کە برادرانش را روانە حلب کند تا تحت نظر و سرپرستی وی بە تحصیلِ علم و ھنر بپردازند.
و بە این ترتیب پس از سیزدە سال، پردە از روی این راز برداشتە شد و بر ھمگان معلوم گردید کە حسین حزنی آنگاه که نوجوانی بیتجربە بودە، با دست خالی بە ترک خانۀ پدری و شھر و دیار خود پرداختە و بە دنبال تحقق بخشیدن بە آرمانھای بزرگش، راھی را در پیش گرفتە کە سر در آفاق مەآلود داشتە و زاد سفرش چیزی جز قلبی مملو از عشق و امید نبودە است. این موضوع چھرۀ یک شخصیت بزرگ از حسینِ جوان را در نظرھا ترسیم کرد و از طرف دیگر مسیر زندگی گیو را بەکلی تغییر داد.
[1] . گیو مکریانی در مقدمەای بر کتاب برادرش چنین مینویسد: «حزنی در شب پنجشنبە، 22 ربیعالاول 1311 در محلە حاجی حسنیان مھاباد بە دنیا آمدە است.» (دێرێکی پێشکەوتن، ص1).